زهی صد پیر کنعانی مریدت
دو صد یوسف غلام زر خریدت
گلت بشکفت اندر گلشن قرب
نسیم باغ وحدت چون وزیدت
شدی افلاک رو چون مژده وصل
رسانید آسمان پیما بریدت
چه باک از رنج عالم پیکرت را
چو دل در مأمن قرب آرمیدت
به بام کعبه پایت نارسیده
لوای قدر بر گردون رسیدت
مقفل چون بود درهای رحمت
چون زلفین آمده پیچان کلیدت
دران در فانیا گویی گدایم
ز خیل آن سگان کو که دیدت؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برو زد بانگ و گفتا چه رسیدت
که هوش و گونه از تن برپریدت
بد از نیک آنگهی آید پدیدت
که قفل از کار بگشاید کلیدت
بسی کردت طلب اما ندیدت
فتاد اندر پی گفت و شنیدت
به پاکی کاینچنین پاک آفریدت
ز خوبان دو عالم برگزیدت
ز طوفانها نلرزد شاخ بیدت
که نبود جز بعون حق امیدت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.