ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
بر در تو نشستهام منتظر عنایتی
گرچه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی
برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ
کشت مرا جفای تو بیسبب جنایتی
گرچه برانی از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافتهام هدایتی
خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای به هلاک جان من، عشق تو را کفایتی
رخصت خون خلق را، حسن تو محکم آیتی
شحنه خاص توست غم، وز کف ریش خشک او
جان ببرم بشرط آن، کز تو بود حمایتی
گوش تو تنک بار تر، از دهنت چو بشنود
[...]
نیست به جز دوام جان ز اهل دلان روایتی
راحتهای عشق را نیست چو عشق غایتی
شکر شنیدم از همه تا چه خوشند این رمه
هان مپذیر دمدمه ز آنک کند شکایتی
عشق مه است جمله رو ماه حسد برد بدو
[...]
عشق حبیب را بود بر دل من عنایتی
هرنفسی بمحنتی می کندم رعایتی
شکر که در ره هدی کوچه غلط نمیکنم
میرسد از جناب او هر نفسی هدایتی
چشم خوشش دهد مرا لحظه بلحظه ساغری
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.