گنجور

 
ابن حسام خوسفی

مژده ای دل مر ترا کآرامش جان می‌رسد

خَه خَه ای جان زنده شو چون بوی جانان می‌رسد

بَخ بَخ ای آدم ترا کایّام ناکامی گذشت

کز یزید خوش‌خبر پیغام رضوان می‌رسد

سر برآر ای ساکن بیت‌الحزن تا بشنوی

بوی پیراهن که از یوسف به کنعان می‌رسد

ای صبا فرّاشی فرش سبا کن دم به دم

خاصه چون هدهد به درگاه سلیمان می‌رسد

تازه باش ای گلبن شادی ز باغ مردمی

خوش برآ کآوازهٔ مرغ خوش‌الحان می‌رسد

سرو دلجویی چمن از قد خود چندین مناز

سرکشی از سر بنه سرو خرامان می‌رسد

گشت روشن مطلع صبح امید ابن‌حسام

ظلمت شب می‌رود خورشید تابان می‌رسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode