گنجور

 
ابن حسام خوسفی

اگر ساقی به بزم ما قلندر وار بنشیند

بسا صوفی که اندر حلقه ی خمّار بنشیند

به زاریّ دل زارم ترا ای دل نیازارم

کزان زاری ترا بر دل مباد آزار بنشیند

به عزم رفتن از مجلس به هر باری که برخیزی

از آن برخاستن بر دل مرا صدبار بنشیند

چو خشم فتنه انگیزش کند مستی و مستوری

نماند هیچ زاهد راکه او هشیار بنشیند

کسی در معرض مردان برآرد نام منصوری

که برخیزد زسر و آنگه به پای دار بنشیند

کسی در دیده ی مردم بود چون مردم دیده

که همچون دیده ی گلگون میان خار بنشیند

دل ابن حسام از رنج و از تیمار بیمار است

مگر دلبر به تیمار دل بیمار بنشیند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode