گنجور

 
ابن حسام خوسفی

بشکفت بر چمن گل عذرا عذار سرخ

وز جرم لاله شد کمر کوهسار سرخ

همچون خط تو شد طرف جویبار سبز

وز لاله صحن باغ چو رخسار یار سرخ

مطرب بساز پرده ی عشاق درحجاز

ساقی تو نیز عذر میار و می آر سرخ

گردون نگر که دامن این هفت خوان کند

هرشب به خون دیده ی اسفندیار سرخ

عطف هلالی فلکی بین که کرده اند

از خون خسروان فلک اقتدار سرخ

تا خون نکرد در جگر غنچه ی روزگار

گلگونه ی چمن نشد از روزگار سرخ

بر رهگذار دیده ز خون بسته ام دو جوی

ای بس که کرده ام رخ ازین رهگذار سرخ

از حسرت لب تو کند دیده دم به دم

رخسار زرد من چون گل نوبهار سرخ

کام از لبت که وعده ی ابن حسام بود

چشمش نگر که چون شد از این انتظار سرخ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode