گنجور

 
ابن حسام خوسفی

مرا چه قرب که در انتظار روی تو باشم

همین تمام که بر رهگذار کوی تو باشم

مرا چه حدّ رسیدن بدان وصال همایون

همین بس است که دایم به جست و جوی تو باشم

کنون که جعد سر زلف تو به چنگ نیامد

روا بود که سراسیمه تر ز موی تو باشم

زبان مدام زیاد لب تو شهد نثارست

مگر به وقت شهادت به گفت و گوی تو باشم

در آن نفس که کند جان وداع قالب خاکی

هنوز با دل پر خون در آرزوی تو باشم

به آب دیده گلابی بریز بر کفن من

که تا به روز طهارت به شست و شوی تو باشم

چو چشم ابن حسام از نظر به مرگ ببندند

به چشم دل نگران همچنان به سوی تو باشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode