گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

شاه نو بر تختگه ماوا گرفت

بار دیگر حق به مرکز جا گرفت

بار دیگر کار ما بالا گرفت

آتش اندر خصم بی‌پروا گرفت

مجلس سرگشته از نو پا گرفت

کام مفسد مظهر خمیازه شد

شهر ظلم و جور بی‌دروازه شد

نام آزادی بلندآوازه شد

حمد یزدان‌، جان ملت تازه شد

شکر ایزد، کار ما بالا گرفت

آنکه کرد از نیکوئی کار وطن

آفرین‌ها بر سپهدار وطن

آنکه گشت از جان و دل یار وطن

نیز صد تحسین به سردار وطن

زین دو تن کار وطن مبنا گرفت

کار ما ترویج آئین است و بس

زین کشاکش قصد ما این است و بس

کام ما زین شهد، شیرین است وبس

ملجوئ ما حجت دین است و بس

بود لطف او که دست ما گرفت

روز شادی و سرور است ای بهار

چشم استبداد کور است ای بهار

عیش و شادی از تو دور است ای بهار

هم به تشویقت قصور است ای بهار

زانکه گردون کینهٔ دانا گرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode