گنجور

 
عطار

بود مردی چست خوش خوش نام او

حق تعالی کرده نامش دام او

گر کسی در جانش آتش میزدی

او نرنجیدی و خوش خوش میزدی

خانهٔ بودش فرو افتاد پاک

ماند فرزند و زنش در زیر خاک

ایستاده بود خوش خوش برکنار

وانگهی میگفت خوش خوش اینت کار

چون همه چیزی ز پیشان دید او

قول خوش خوش گفتن آسان دید او

گر چو خوش خوش خوش نبینی هر چه هست

خوش خوشی در ناخوشی افتی بشست

گر شود همچون زمین پست آسمان

تو خوشی خود طلب کن از میان

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode