گنجور

 
عطار

گفت وقت حلق خلقی در حجاز

بهر سنت موی میکردند باز

از یکی پرسید آن مجنون راه

کز چه اندازید موی اینجایگاه

گفت موی افکندن اینجا سنت است

ترک این سنت دلیل محنت است

چون شنود القصه آن دیوانه راز

گفت ای مشتی گدای بی نیاز

حلقه سر گر سنتی آمد نه خرد

پس فریضه ریش میباید سترد

زانکه در ریش تو چندان باد هست

کان بلای صد دل آزاد هست

زین چه گفتم بر شما صد منّت است

کاین فریضه بهتر از صد سنت است

کار کن چون وقت کارت این دمست

زآنکه این یک دم ترا صد عالمست

تاکی از خواب هوس بیدار شو

همچو بیداران دین در کار شو

گر نخواهی کشت کرد امروز تو

چون کنی فردا میان سوز تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode