گنجور

 
عطار

نازنین شوریدهٔ درگاه بود

پیشش آمد زاهدی در راه زود

گفت میگوید خداوندت سلام

نازنین گفتش که تو برگیر گام

از فضولی دست کن کوتاه تو

زانکه هیچ از حق نهٔ آگاه تو

کار حق بر تو کجا مبنی بود

کز وکیلی چون تو مستغنی بود

تو برون شو از میان کان ذات فرد

بی رسولی تو داند گفت و کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode