گنجور

 
عطار

هست در دریا یکی حیوان گرم

نام بوقلمون و هفت اعضاش نرم

نرمی اعضای او چندان بود

کو هر آن شکلی که خواهد آن بود

هر زمان شکلی دگر نیکو کند

هرچه بیند خویش مثل او کند

چون شود حیوان بحری آشکار

او بدان صورت درآید از کنار

چون همه چون خویش بینندش ز دور

کی شوند از جنس خود هرگز نفور

او درآید لاجرم از گوشهٔ

خویش را سازد از ایشان توشهٔ

چون طلسم او نگردد آشکار

او بدین حیلت کند دایم شکار

گر دلت آگاه معنی آمدست

کار دینت ترک دنیا آمدست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode