گنجور

 
عطار

دوش آمد و گفت: روز و شب غمناکی

تا بنشستی بر درِ ما بی باکی

دستی که به دامن وصالت نرسد

در گردنِ خاک کن که مشتی خاکی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode