عذر آوردن مرغان
حکایت دیوانهای برهنه که جبهای ژنده به او بخشیدند
حکایت دیوانهای که از مگس و کیک در عذاب بود
حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
حکایت زاهدی خودپسند که از مردهای احتراز جست
گفتهٔ عباسه دربارهٔ روز رستخیز
حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد
حکایت گور کنی که عمر دراز یافت
گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند
حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت
پند دیوانهای با خواجهای ناسپاس
حکایت نومریدی که زر از شیخ خود پنهان میداشت
نکتهای که شیخ بصره از رابعه پرسید
عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
حکایت شهریاری که قصری زرنگار کرد
حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد
حکایت مردی گران جان که در بیابان به درویشی رسید
سوگواری مردی که بیقرار و پند بیدلی به او
حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه میکرد
حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد
حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد
حکایت حلاج که در دم مرگ روی خود را به خون خود سرخ کرد
حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ
راهبینی که از دست کسی شربت نمیخورد
حکایت چاکری که از دست شاه میوهٔ تلخی را با رغبت خورد
حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست
حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد
حکایت خواجهای که بایزید و ترمذی را در خواب دید
حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت
حکایت بادنجان خوردن شیخ خرقانی
حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
گفتگوی مردی درویش با ابراهیم ادهم دربارهٔ فقر
حکایت احمد حنبل که پیش بشر حافی میرفت
حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
حکایت غلامان عمید خراسان و دیوانهٔ ژندهپوش
حکایت دیوانهای که از سرما به ویرانهای پناه برد و خشتی بر سرش خورد
حکایت مردی که خری به عاریت گرفت و آنرا گرگ درید
قحطی مصر و مردن مردم و گفتهٔ مرد دیوانه
حکایت دیوانهای که تگرگی بر سرش خورد و گمان برد کودکان بر سر او سنگ میزنند
گفتهٔ واسطی که گذارش بر گور جهودان افتاد
حکایت درویش حقجو و راز و نیاز او
حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد
سقایی که از سقای دیگر آب خواست
حکایت شیخ بوبکر نشابوری که خرش بر لاف زدن او بادی رها کرد
عقیدهٔ مردی پاکدین دربارهٔ مبتدی
شیخی که از سگی پلید دامن در نچید
حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود
حکایت ابلهی که در آب افتاد و ریش بزرگش وبال او بود
حکایت صوفیی که هرگاه جامه میشست باران میآمد
حکایت دیوانهای که در کوهسار با پلنگان انس کرده بود
حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد
حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد
حکایت عاشقی که عیب چشم یار را پس از نقصان عشق دید
حکایت محتسبی که مستی را میزد و گفتار آن مست
پیام خداوند به بندگان توسط داود
نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
حکایت محمود که برای فتح غزنین نذر کرد غنایم را به درویشان بدهد
حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا
حکایت خواجهای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند