دیدهور مردی به دریا شد فرود
گفت ای دریا چرا داری کبود
جامهٔ ماتم چرا پوشیدهای
نیست هیچ آتش، چرا جوشیدهای
داد دریا آن نکو دل را جواب
کز فراق دوست دارم اضطراب
چون ز نامردی نیم من مرد او
جامه نیلی کردهام از درد او
خشک لب بنشستهام مدهوش من
زآتش عشق آب من شد جوش زن
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهٔ جاوید گردم بر درش
ورنه چون من صد هزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.