گنجور

 
عطار

المقالة الرابعة: پسر گفتش دلم حیران بماندست

(۱) حکایت سرپاتک هندی: به هندستان یکی را کودکی بود

(۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت: وزیری را یکی زیبا پسر بود

(۳) حکایت پادشاه که از سپاه بگریخت: در افتادند در شهری سپاهی

(۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد: یکی شهزاده چون مه پاره بود

(۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود: مگر محمود با پنجه سواری

sunny dark_mode