گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عارف قزوینی

ببند ای دل غافل به خود ره گله را

زیان بس است ز مردم ببر معامله را

فراخنای جهان بر وجود من تنگ است

تو نیز تنگ‌تر از این مخواه حوصله را

دل تو ز آهن و من ره بدان از آن جویم

که راه آه نکردست وصل فاصله را

شدند ده‌دله و اجنبی‌پرست منم

که می‌پرستم ایران‌پرست یکدله را

تو ای دویده به وادیِ رنج بهر وطن

به چشم من بنه آن پای پر ز آبله را

به هیچ مملکت و مُلک این نبوده و نیست

به دست گرگ شبانی رها کند گله را

مراست رأی کز این بعد انتخاب کنند

وکیل خولی و شمر و سنان و حرمله را

اگرچه دختر فکر تو حامله است عارف

بگو مترس و ببین مردهای حامله را