گنجور

 
انوری

زهی صاحب ملک پرور که گیتی

سخای ترا چرخ یک روزه آید

زلعل نگین تو درحکم مطلق

همی لرزه در چرخ پیروزه آید

چو وهم تو در سیر برهان نماید

ازو باد را سنگ در موزه آید

اگر آز من نعمت تو بداند

در ایام تو نوبت روزه آید

زدهر سیه کاسه الحق چنانم

که از پشت من دستهٔ کوزه آید

هوا ماه دیگر چنان گرم گردد

که دوزخ به دنیا به دریوزه آید

اگر آن نخواهم که از پیله باشد

بباید مرا آنچه از قوزه آید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode