گنجور

 
انوری

ای روی تو آیت نکویی

حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را

هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری

چونان که دلت به تنگ‌خویی

بردی دل و در کمین جانی

یارب تو از این همه چه جویی

گویی شب وصل با تو گویم

الحق تو کنی خود آنچه گویی

در کوی غمت به جان رسیدم

گفتم تو کجا و در چه کویی

گفتا بدو روزه غیبت آخر

تا چند ز یک سخن که گویی

من هم به جوار زلف آنم

کز عشوه تو در جوال اویی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode