گنجور

 
انوری

هرچند غم عشقت پوشیده همی دارم

هرکس که مرا بیند داند که غمی دارم

گفتم که فرو گویم با تو طرفی زین غم

زاندیشهٔ غم خون شد هم زهره نمی‌دارم

با آنکه به هر فرصت صد نکته دراندازم

هم در تو نمی‌گیرد چه سرد دمی دارم

گویی که چو زر آری کار تو چو زر گردد

حقا که اگر جز جان وجه درمی‌دارم

از انوری و حالش دانم که نه‌ای بی‌غم

وز بلعجبی گویی کین غم چه کمی دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode