گنجور

 
انوری

زیر بار غمی گرفتارم

کاندرو دم زدن نمی‌آرم

عمر و عیشم به رنج می‌گذرد

من از این عمر و عیش بیزارم

در تمنای یک دمی بی‌غم

همه شب تا به روز بیدارم

تا غمت می‌کشد گریبانم

دامنت چون ز دست بگذارم

حاصل دولت جوانی خویش

دامنی پر ز آب و خون دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode