گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

صید ما را تا ابد آزادی از دنبال نیست

بلبل ما تا نریزد بال فارغ بال نیست

بی‌زبانان عاجز از تقریر مطلب نیستند

عرض حاجت را زبانی چون زبان لال نیست

در دیار دل به چیزی برنمی‌گیرد کسی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

تلخ‌کامی‌های ما از گردش ایّام نیست

اندر آن کشور که ماییم آسمان را نام نیست

هر که را نسبت به چشمت بیشتر ناکام‌تر

کی میان تلخ‌کامانِ تو چون بادام نیست

کار ما بی‌طاقتان را می‌توان از خنده ساخت

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

دل که بی‌زخم تو باشد به جهان خرّم نیست

زخم را از تو رواجی‌ست که با مرهم نیست

غم بیهوده مرا از سروسامان انداخت

گر بدانم که غم کیست که دارم، غم نیست

هر گل نغمه که خوناب دل از وی نچکد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

عشقبازان را سرود عیش گفتن رسم نیست

جز نوای درد دل از هم شنفتن رسم نیست

چین زابرو برنداری زانکه در گلزار حسن

غنچه‌های چین ابرو را شکفتن رسم نیست

عاشقان را درد دل پیوسته پیش گلرخان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

ذرّه‌ای نیست که آیینة دیدار تو نیست

خبر از خویش ندارد که خبردار تو نیست

گرچه نزدیک‌تر از جان منی بر لب لیک

وعده‌ای دورتر از وعدة دیدار تو نیست

درد دیرینة خود را ز که درمان طلبم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

بستر گرمی تنم را همچو شمشیر تو نیست

بالش نرمی دلم را چون پر تیر تو نیست

عشق می‌داند که عاشق را به ناکامی خوش است

ورنه در کام دل ما هیچ تقصیر تو نیست

ماه من امشب قرار شب‌نشینی داده است

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

ابر زا از خصمی مژگان من اندیشه نیست

هیچ خصمی در جهان چون خصمی هم‌پیشه نیست

شیشه در هم‌چشمی دل سرزنش‌ها می‌کشد

کانچه دل آماده دارد بهر ما در شیشه نیست

در دل ما سبز می‌خواهد تمنّا تخم خام

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

بی‌لب او نشئه‌ای در ساغر و پیمانه نیست

شیشة می را دماغ جلوة مستانه نیست

سیرت معشوق از سیمای عاشق ظاهرست

سرگذشت شمع جز در دفتر پروانه نیست

هر شبم در سینه آشوبی است از پهلوی دل

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

بر دل از داغ غم قیاسی نیست

خانة کعبه را پلاسی نیست

تکیه کم کن به عقل در ره عشق

پی این خانه بر اساسی نیست

هر کجا عشق دعوی آغازد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

چه ز نظّاره برد دیده که حیرانش نیست؟

به چه دل جمع کند آنکه پریشانش نیست؟

حیرت صورت دیوار چنین می‌گوید

که درین خانه کسی نیست که حیرانش نیست

دست امیّد من و بخت رسایی هیهات

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

امشب که ذوق جلوه رخش بی‌نقاب داشت

بر رخ هزار پرده به رنگ حجاب داشت

در دست داشت بهر تماشای حسن خویش

آیینه‌ای که حوصلة آفتاب داشت

آیینه شد زعکس رخش آفتاب‌پوش

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

دوشم چراغ دیده ز روی تو تاب داشت

چشم ترم در آب گل آفتاب داشت

از شور بلبلان چمنی داشتم که دوش

اشکم به یاد روی تو بوی گلاب داشت

لبریز حسن شد ز فروغ جمال تو

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

یا بمن خود را ازین بیگانه‌تر بایست داشت

یا مرا با خویش یکرنگانه‌تر بایست داشت

من که جَستم دانه‌ریزی‌ها چه تأثیرم کند

صید را در دام، غمخوارانه‌تر بایست داشت

عقل غارت کرده‌تر چندان که لطف آماده‌تر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

یک نظر کرد و از آن صد گونه استغفار داشت

آفتاب عاشقان دایم ز گرمی عار داشت

کار من از سازگاری بی‌گره هرگز نبود

دایم این سررشته پیوندی به زلف یار داشت

بوی یوسف در چمن امروز ارزانست باز

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

هر که در کوی تو چندی چو دلم منزل داشت

دایم از زلف سیاهت گرهی در دل داشت

رشکی کشتة شوقم که همان بعد هلاک

چشم حسرت نگران بر اثر قاتل داشت

روزی برق شود سبزة این دشت آخر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

دی به خاطر یاد آن گیسوی مشک‌آسا گذشت

امشب از سودای او طرفه شبی بر ما گذشت

هر سر خاری به مجنون ناز دیگر می‌کند

ناقة لیلی مگر امروز ازین صحرا گذشت؟

اشک بی‌لخت جگر ناید به سوی دامنم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

به فکر کار نیفتاده روزگار گذشت

کنون چه کار کند کس که وقت کار گذشت

غبار راهِ سواری شدم ولی از ضعف

چو گرد تا ز زمین خاستم سوار گذشت

ز بیم هجر ندیدیم ذوق وصل، افسوس

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

در گلشن الست که نیرنگ برنداشت

هر گل که داشت بوی وفا رنگ برنداشت

جوش صلای عشق به هفت آسمان رسید

این شور را به غیر دل تنگ برنداشت

دل در بغل، به گرد دو عالم برآمدیم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

در غضب رفتی و دل دوش از تو کامی برنداشت

کس به غیر از ساغر می لب ز لعلت تر نداشت

در ادای درد دل چندان که امشب پیش یار

همچو اشک از پوست بیرون آمدم باور نداشت

کشت آخر آسمان ما را به صد افسردگی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

ترکش ناز تو از غمزه دگر تیر نداشت

ورنه از ما سر مو آن مژه تقصیر نداشت

سعی کردیم و گره وا نشد از رشتة کار

پنجة چارة ما ناخن تأثیر نداشت

دل گرفت از چمن امشب که گرفتار ترا

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۴۷
sunny dark_mode