گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

چشمت کم ما گرفت بیگانه صفت

عشق تو مرا بسوخت پروانه صفت

فریاد رس ای پری رخ از بهر خدا

رحم آر بر این عاشق دیوانه صفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

با تو سخنی که بی زبان جانم گفت

نشنیدی و با زبان نمی دانم گفت

آن راز که جان گوید و هم جان شنود

در گوش به صوت و حرف نتوانم گفت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

رفتم به سفر چو بود دوری کامت

جستی تو ز دام ما و ما از دامت

هم گوش تو آسوده شد از ناله من

هم گوش من آسوده شداز دشنامت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

بس بار بلا به جان کشیدم ز غمت

ای راحت جان به جان رسیدم ز غمت

در کام دلم طعم اجل شیرین کرد

این تلخی ها که من کشیدم ز غمت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

ای من به فدای آن تن چون سمنت

آلوده به خون من زه پیرهنت

با سایه تو به رنجم از رشک قدت

با پیرهنت به کینم از کین تنت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

بشکست دلم زان دل چون سندانت

گریان شدم از عشق لب خندانت

دندان طمع در دل من کردی تیز

درد دل من گرفت در دندانت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ای دور فلک نتیجه دورانت

وی گوش ظفر ز شیهه یکرانت

کیش از پی آنکه برتو بندد خود را

می آید و بوسه می دهد بر رانت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

یکچند به آوازه بدم مفتونت

نادیده به آواز شدم مجنونت

چون دیدمت آوازه و آواز چه بود

از حور بهشت یافتم افزونت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ای خصم مدان رفتنش ا زنفرینت

بد مهری دنیا مشمار از کینت

در ماتم او ز چشم خون بار چو سیل

گر دوخته نیست چشم عبرت بینت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

ای رشک بنفشه سنبل پرچینت

گل آب شده پیش رخ رنگینت

چشمی ست مرا چو چشم نرگس بیخواب

از آرزوی سینه چون نسرینت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

نه سیم که جائی طلبم در کویت

نه برگ که خیمه ای زنم پهلویت

نه نیز ترا میل که آئی سویم

پس من به چه تدبیر ببینم رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

نه برگ که خیمه ای زنم پهلویت

نه سیم که خانه ای خرم در کویت

من دیده و گوش را بدان می خواهم

تا بشنوم آواز و ببینم رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

نه دست که گیرم شکنی از مویت

نه پای که بگذرم شبی در کویت

پس دیده و گوشم ار نباشد شاید

چون نشنوم آواز و نبینم رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

افکند مرا گردش دهر ازکویت

جائی که صبا نیارد آنجا بویت

نه روی تو دیدنم میسر باشد

نه روی کسی که دیده باشد رویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

خورشید نخواهم که ببیند رویت

نه مه که به شب روی رود در کویت

چون شانه شود دلم به صد شاخ ز رشک

گر شانه زند دست به شاخ مویت

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

زلفت ستمی بر رخ سیمین ای کاج

تا بستدمی ز بار سیم تو خراج

بس بر سر میدان وصالت زدمی

چوگان چو آبنوس بر گوی چو عاج

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

چونان نکند بخت از آن طایفه کوچ

کش بخته نماید ار کج و ارکج غوچ

می‌بینم و راستی نیاید ز کسی

کش ناصحه کور باشد و حاجبه لوچ

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

جانا سر زلفت ز پس و پشت مپیچ

پیچ و خم زلف تو مرا کشت مپیچ

زین بیش حدیثی که میان من و تست

چون زلف دراز خود بر انگشت مپیچ

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

رحم آر بر این سوخته باخته روح

کم کن دلم از داغ جدائی مجروح

ای یوسف مصر دلم از دوری تو

با گریه یعقوبم و با نوحه نوح

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

اقبال همائی ست در این کاخ فراخ

گستاخ پرنده هر دم از شاخ به شاخ

در کاخ به اقبال چه باشی گستاخ

کاین هر دو چو قلب شد نه اقبال و نه کاخ

مجد همگر
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۴۳
sunny dark_mode