گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

آویخته در هوای جان آویزت

بی رنگ شدم ز عشق رنگ آمیزت

خون شد جگرم ز غمزه خونریزت

تا خود چکند فراق شورانگیزت

مسعود سعد سلمان
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۷ - به خواب دیدن خسرو نیای خویش انوشیروان را

 

اگر شد چار مولای عزیزت

بشارت می‌دهم بر چار چیزت

نظامی
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام

 

که تا هم کاسه باشم من عزیزت

ز من هم کاسهٔ بهتر چه چیزت

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

اگر آن همچو جان بودی عزیزت

رسیدی شربتی زان چشمه نیزت

عطار
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

چه دل‌ها بردی ای ساقی به ساق فتنه‌انگیزت

دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت

خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی

سپر انداخت عقل از دست ناوک‌های خونریزت

برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی

[...]

سعدی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

چه خون‌ها ریختی ساقی ز چشم فتنه‌انگیزت

چه دل‌ها در کمند افکنده زلفین دلاویزت

ز خفتان بگذرانی تیر غمزه با چه چالاکی

که رویین‌تن سپر افکنده پیش تُرکِ خونریزت

زمین را ایمنی از فتنه آخر زمان بودی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode