گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۷

 

فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد

دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد

کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد

سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد

ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد

[...]

قطران تبریزی
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸

 

با قد تو قد سرو خم دارد

چون قد تو باغ، سرو کم دارد

وصلت ز همه وجود به لیکن

تا هجر تو روی در عدم دارد

شادم به تو و یقین همی دانم

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دلم زدرد تو خون شدترا چه غم دارد

نه عشق تو چو منی در زمانه کم دارد

مرا بعشوه ازین بیش در جوال مکن

که دل چو وعده تو پای در عدم دارد

ز روی خوب تو دانی که بر تواند خورد؟

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

پشتم ز غم فراق خم دارد

رویم ز سرشک دیده نم دارد

من عشق ترا نهفته چون دارم

کم آب دودیده متهم دارد

در زیر گلیم چون توان زد طبل

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

هر که معشوق محتشم دارد

دلبر و کام دل به هم دارد

روی نیکوش محتشم کرده است

کار معشوق محتشم دارد

زلف جادوش صبر من بر بود

[...]

ادیب صابر
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۷ - داستان عشق و گنده پیر و سگ گریان

 

روزگاریست این که دیناری

ارزد آن کس که یک درم دارد

زر ندارد بنفشه چون نرگس

قامتش زان همیشه خم دارد

ظهیری سمرقندی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵

 

اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد

که نی عاشق نمی‌یابد که نی دلخسته کم دارد

مرا گوید چرا چشمت رقیب روی من باشد

بدان در پیش خورشید‌ش همی‌دارم که نم دارد

چو اسماعیل پیش او بنوشم زخم نیش او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

آن عشق که از پاکی از روح حشم دارد

بشنو که چه می‌گوید بنگر که چه دم دارد

گر جسم تنک دارد جان تو سبک دارد

هر چند که صد لشکر در کتم عدم دارد

گر مانده‌ای در گل روی آر به صاحب دل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲

 

آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد

وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد

از رنگ بلور تو شیرین شده جور تو

هر چند که جور تو بس تند قدم دارد

ای نازش حور از تو وی تابش نور از تو

[...]

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٧٧

 

هنر بباید و رادی و مردمی و خرد

بزرگزاده نه آنست کو درم دارد

ز مال و جاه ندارد تمتعی هرگز

کسیکه بازوی ظلم و سر ستم دارد

خوشا کسیکه ازو بد بهیچکس نرسد

[...]

ابن یمین
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

 

مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد

بدین مشابه گدا را که محترم دارد

ز کیمیای حبانم نشان ده ای ره بین

که چشمم آرزوی خاک آن قدم دارد

بیاد روی تو جامی که داردم ساقی

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

دلی که غیب نمای است و جامِ جم دارد

ز خاتمی که دمی گم شود، چه غم دارد؟

به خَطُّ و خالِ گدایان مده خزینهٔ دل

به دستِ شاهوَشی دِه که محترم دارد

نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان

[...]

حافظ
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد

اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

کسی که دیگ پر از گوشت سر به دم دارد

اگر مراعت قومی کند چه غم دارد

به صحن قلیه برنجی چو راه یافت کسی

دلا بگوی مر او را که مغتنم دارد

دو گرده دارد و یک بره مطبخی چو به پیش

[...]

صوفی محمد هروی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴ - تتبع خواجه

 

گدای دیر ز شاه زمان چه غم دارد

که از سفال خرابات جام جم دارد

منش به تهمت رندی جزا دهم بر عکس

به زهدم آنکه درین دیر متهم دارد

ردای سرخ ز می بر سر عصا بندم

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاه‌زاده

 

کوس امشب غریو کم دارد

ز آب چشمم مگر که نم دارد؟

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

به حالم التفات آن ماه‌رو بسیار کم دارد

دل از کم‌التفاتی‌های او بسیار غم دارد

دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی از کین

به سان صبح تیغ التفات او دو دم دارد

چه خوش باغی‌ست عالم پر گل و سوسن چه سود اما

[...]

فضولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

بپرسش آمد و عاشق همین دو دم دارد

شکسته پای بمقصود یک قدم دارد

ز راز خاطر هم آگهیم و سینه ما

ز کاوش مژه چون سبحه ره بهم دارد

ز نقش پای بیابان نورد غم پیداست

[...]

کلیم
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode