گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸

 

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

[...]

سعدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

جان ز دنبالش ز جسم ناتوانم می رود

ای طبیبا خیر بادم کن که جانم می رود

می نشینم بر سر راهش نمایان چون نشان

هر کجا چون تیر آن ابرو کمانم می رود

لذت پیکان او از بس که دارم بر جگر

[...]

سیدای نسفی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

بربست محمل ماه من، از تن توانم می‌رود؛

غافل مباش ای همنشین از من که جانم می‌رود

از من نهان دل رفت و، من جایی گمانم می‌رود؛

کآرم گر از دل بر زبان، دانم که جانم می‌رود

دردا که تا از انجمن رفتی، برون چون جان ز تن؛

[...]

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode