گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی

 

ترک‌تاز غمزهٔ تو غارت از جان درگرفت

رای قربان کرد و اول زخم ز ایمان درگرفت

روزگاری روزگار از فتنه‌ها آسوده بود

زلف شب رنگ تو آمد فتنه دوران درگرفت

کار ما خود رفته بود از دست باز از عشق تو

[...]

خاقانی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

آتش سودای تو عالم جان در گرفت

سوز دل عاشقان هر دو جهان در گرفت

جان که فرو شد به عشق زندهٔ جاوید گشت

دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت

از پس چندین هزار پرده که در پیش بود

[...]

عطار
 
 
sunny dark_mode