گشادست بر پنج تن راز من

جز این نشنود یک تن آواز من

بیاید بگوید همه راز من

ز فرجام پیوند و آغاز من

برهمن بترسد ز آواز من

وزین لشکر گردن‌افراز من

تا جدائی برگزید آن ماه دستان ساز من

جز بگاه ناله نشنید است کس آواز من

کین او همراه من شد مهر من همراه او

ناز من دمساز او شد رنج او دمساز من

جای سیصد ناز گردد نزد من یک رنج او

[...]

اگر فاش سازی تو این راز من

نمایی به کس راز و آغاز من

برای آخرت بپذیرش از من

چنین بار گران بر گیر از من

اگرچه پر شدست اقلیم از من

درستم شد که پر شد نیمی از من

کسی کاینجا خبردارست از من

حقیقت بگذرد از ما و از من

عشق می‌گوید که با حق راز من

از برون و از درون آواز من

چون کنم زین جایگه پرواز من

کی رهائی یابم از وی باز من

راز تو من دانم و تو راز من

این زمان دانی توکلّی ساز من

ای دریغا مرغ خوش‌آواز من

ای دریغا همدم و همراز من

ای دریغا مرغ خوش‌پرواز من

ز انتها پریده تا آغاز من

ای خنک جغدی که در پرواز من

فهم کرد از نیکبختی راز من

کین عمر را نان ده ای انباز من

راز یعنی فهم کن ز آواز من

هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من

در خون نشیند، تا کند چون روز روشن راز من

از دیده گر در پیش دل سیلی نرفتی هر نفس

آتش به جانم در زدی این آه برق‌انداز من

من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو

[...]

نشنود از پرده کس آواز من

تا نکند راست لبش ساز من

من نه به خود گفتم، از آنست عقل

بیخود و حیران شده در راز من

تا نبری ظن که به بازیچه بود

[...]

ببین بازی دیده باز من

که هر لحظه پیدا کند راز من

بدو گفت کای یار دمساز من

تویی در غم دوست انباز من

قد تو سرو ناز من هجر تو جان گداز من

بر رخ چون مهت ببین ای دل و جان نیاز من

کعبه رویت ای صنم قبله جان من بود

زان سبب ای دو دیده ام هست درو نماز من

ناز مکن تو بیش ازین بر من خسته رحم کن

[...]