چو من پیش دریا کنار آمدم

همی آرزو، کارزار آمدم

هم ز هر حضرت خبردار آمدم

هم ز فطنت صاحب اسرارآمدم

تا گرفتار چنین کار آمدم

ازکنشت و کعبه بی‌زار آمدم

من زباب علم عطّار آمدم

لاجرم گویای اسرار آمدم

لاجرم پیوسته در کار آمدم

کار را همواره هموار آمدم

من کمر بسته بدیدار آمدم

سرنگون از شوق این کار آمدم

جوهرت را من خریدار آمدم

از پی جستن به بازار آمدم

آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدم

در چشم مست من نگر کز کوی خمار آمدم

سرمایه مستی منم هم دایه هستی منم

بالا منم پستی منم چون چرخ دوار آمدم

آنم کز آغاز آمدم با روح دمساز آمدم

[...]

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم

در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم

شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم

چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم

آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم

[...]

تا بدین جا بهر دینار آمدم

چون رسیدم مست دیدار آمدم

صبحدم بر بوی جانان سوی گلزار آمدم

همچو بلبل پیش گل در ناله زار آمدم

تا ببینم نرگس و سنبل چو چشم و زلف او

این چنین سرمست و آشفته به بازار آمدم

از جفای غمزه مستش سوی گل با خروش

[...]

آه کز زلفت اسیر بند زنّار آمدم

وز خطت در حلقهٔ سودا گرفتار آمدم

می زنم از دست غم بر پای دیوار تو سر

وه که در عشق تو آخر سر به دیوار آمدم

از سرشکم آب رویی بود امّا بر درت

[...]

سوی تو با شوقِ دیدار آمدم

بردم این‌جا بویی از یار آمدم

من شهادت را طلبکار آمدم

جرم امت را خریدار آمدم

دریغا که دور ازدیار آمدم

دراین مرز به غمگسار امدم

چه کردم کز اینگونه خوار آمدم

ز سرداده گان شرمسار آمدم