گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

دلبرم هم ز بامداد برفت

کرد ما را غمین و شاد برفت

آن همه عهدها که دوش بکرد

با مدادش همه زیاد برفت

گفت کین هفنه میهمان توام

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

عراقی » عشاق‌نامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۴ - حکایت

 

چون خودی خودش ز یاد برفت

خرمنش جملگی به باد برفت

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۱

 

عشقت به دلم درآمد و شاد برفت

بازآمد و رخت خویش بنهاد برفت

گفتم به تکلف دو سه روزی بنشین

بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت

مولانا
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

آن ستمگر، که وفای منش از یاد برفت

آتش اندر من مسکین زد و چون باد برفت

او به بغداد روان گشت و مرا در پی او

آب چشمست که چون دجلهٔ بغداد برفت

گر چه می‌گفت که: از بند شما آزادم

[...]

اوحدی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

شاهی که نداد بنده را داد برفت

ماهی که مرا بباد برداد برفت

گفتم که بر آتش زند آبم لیکن

برخاک رهم نشاند و چون باد برفت

خواجوی کرمانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

سرو من برق صفت آمد و چون باد برفت

سوخت صد خرمن جان و ز همه آزاد برفت

او که هنگام سفر گفت فرامش نکنم

خود چنان رفت که نام منش از یاد برفت

رفت از دیده چراغ و دل من تیره بماند

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode