گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

پایه حسن تو آفتاب ندارد

مایه ی زلف تو مشکناب ندارد

مستی چشم خوش تودید چو نر گس

گفت که دارد خمار و خواب ندارد

ساغر لاله نمونه دهن توست

[...]

اثیر اخسیکتی
 

کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

تاب جمال تو آفتاب ندارد

با خم زلفت بنفشه تاب ندارد

کرد دلم شب خوش خیالت از یراک

دیده درین عهد چشم خواب ندارد

غمزۀ خود را بآب چشم جلاده

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

فروغِ طلعتِ رویِ تو آفتاب ندارد

نسیمِ ناقۀ زلفِ تو مشکِ ناب ندارد

عجب که سایۀ زلفِ تو گر رسد به جمادی

که هم چو ذرّه به خاصیّت اظطراب ندارد

تو خود به جانبِ ما هیچ التفات نداری

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۲

 

رویی که تو داری گل سیراب ندارد

شیرینی لعلت شکر ناب ندارد

قدی که تو داری نبود سرو روان را

چون زلف تو چین سنبل پر تاب ندارد

در خواب توان دید خیال رخ خوبت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۴

 

مهی گذشت که چشمم خبر ز خواب ندارد

مرا شبی ست سیه رو که ماهتاب ندارد

به جان دوست که مرده هزار بار به از من

که باری از دل بدخوی من عذاب ندارد

تو ای که با مه من خفته ای به ناز، شبت خوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

به پیش اختر حسن تو مهر تاب ندارد

جهان به دور تو حاجت به آفتاب ندارد

زمام کشتی دل تا کسی نداده به عشقت

خبر ز جنبش دریای اضطراب ندارد

نماند کس که به خواب جنون نرفت ز چشمت

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد

جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد

خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق

هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد

پهلوی من و تکیهٔ خاکستر گلخن

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

تو خون به کاسهٔ من کن که غیرتاب ندارد

تنک شراب ستم ظرف این شراب ندارد

چه دیده‌ای و درین چیست مصلحت که نگاهت

تمام خشم شد و رخصت عتاب ندارد

تو زود رنج تغافل پرست ، وه چه بلندی

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴۰

 

اندیشه ز کلفت دل بیتاب ندارد

پروای غبار آینه آب ندارد

از فکر مکان جان مجرد بود آزاد

حاجت به صدف گوهر نایاب ندارد

درمان بود آن درد که اظهار توان کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴۱

 

سیری ز تپیدن دل بیتاب ندارد

آسودگی این قطره سیماب ندارد

بر صاف ضمیران سخن سخت گران نیست

پروای شکست آینه آب ندارد

شبنم چه طراوت دهد این لاله ستان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۱

 

نظر به روی تو خورشید آب وتاب ندارد

بدیهه عرق شرم آفتاب ندارد

اگر چه هست برآن زلف پیچ وتاب مسلم

نظر به موی میان تو پیچ وتاب ندارد

دماغ خشک مرا کرد نامه تو معطر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸۲

 

ز وعده های دروغش دل اضطراب ندارد

سر کمند فریب مرا سراب ندارد

هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا

چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد

حدیث تنگ شکر بادهان یار مگویید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹۵

 

رتبه خال تو مشک ناب ندارد

نقطه شک حسن انتخاب ندارد

سینه بی داغ آب وتاب ندارد

خانه بی روزن آفتاب ندارد

فکر عمارت غبار خاطر جمع است

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۳۱

 

کسی که چیده به بیداری از رخت گل حیرت

به رنگ آینه تا حشر میل خواب ندارد

چو شیشه گر، به کفم گر ز کارخانه قسمت

هزار شیشه درآید، یکی شراب ندارد

طغرای مشهدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

بگو به شعله که پروانه بی تو تاب ندارد

فدای بزم تو خواهد شد، اضطراب ندارد

سرشکم از مژه برگردد از مشاهدة تو

ستاره تاب تماشای آفتاب ندارد

به من چه می‌شمرد عقدهای شام جدایی!

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

تاب رخش، ماه و آفتاب ندارد

بی سبب این چرخ پیچ و تاب ندارد

چهره گلگونه دار آب ندارد

زآنکه گل آتشی گلاب ندارد

نامه پرشکوه ام نداشت جوابی

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲۶

 

سرشته ایم به دل درد را گلاب ندارد

نوشته ایم به خون نامه را جواب ندارد

شهید سحر بیانی هلاک نامه ندانی

که گفته حرف سخن عاجزان جواب ندارد؟

چه مکتب است ندانم تپیدن دل عاشق

[...]

اسیر شهرستانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دلم شبی که به شکّر لبی خطاب ندارد

چو کودکی است که از بهر شیر خواب ندارد

شب وصال مکن منعم از دو دیده بی‌نم

عجب مدان گل تصویر اگر گلاب ندارد

به دل چو مهر رخت نیست داغ نقش نه بندد

[...]

قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

سحاب خامه من جز در خوشاب ندارد

سفینهٔ غزلم موجهٔ سراب ندارد

ز بیقراری هجران رسد نوید وصالم

در امید بود دیده ای که خواب ندارد

ز پرده داری ابر نقاب شکوه ندارم

[...]

حزین لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

کشتن عاشق اگر عِقاب ندارد

لیک به این قدر هم ثواب ندارد

هست حسابی به کار و روز جزایی

کار نگویی که تو حساب ندارد

خوی به رخ تست یا گلاب چکیده است

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode