گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۱

 

ای راه تو را دراز نایی

نه راه تو را سری نه پایی

این راه دراز سالکان را

کوته نکند مگر فنایی

عاشق ز فنا چگونه ترسد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲

 

منم و گوشه‌ای و سودایی

تن من جایی و دلم جایی

هر زمانم به عالمی میلی

هر دمم سوی شیوه‌ای رایی

مانده در انقلاب چون گردون

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۴

 

از غمت روز و شب به تنهایی

مونس عاشقان سودایی

عاشقان را ز بیخ و بن برکند

آتش عشقت از توانایی

عشق با نام و ننگ ناید راست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۵

 

دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی

رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی

قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان

حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی

گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۶

 

سر برهنه کرده‌ام به سودایی

برخاسته دل نه عقل و نه رایی

با چشم پر آب پای در آتش

بر خاک نشسته باد پیمایی

چون گوی بمانده در خم چوگان

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۷

 

ترسا بچه‌ای دیشب در غایت ترسایی

دیدم به در دیری چون بت که بیارایی

زنار کمر کرده وز دیر برون جسته

طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی

چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۸

 

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۹

 

ترسا بچه‌ایم افکند از زهد به ترسایی

اکنون من و زناری در دیر به تنهایی

دی زاهد دین بودم سجاده نشین بودم

ز ارباب یقین بودم سر دفتر دانایی

امروز دگر هستم دُردی کشم و مستم

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳

 

گردِ تو درآمده چنین دریایی

تو راه به یک قطره نبردی جایی

دانی که درین عالم پر سر چونی

چون در چمن بهشت نابینایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۵

 

چون هست جهان جایگه رسوایی

در جایگهی چنین چرا میپایی

چون میگویی که من نیم اینجایی

پس این همه از چه رو فرو میآیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۹

 

مرغ دل من که بود چون شیدایی

افتاد ز عشق بر سرش سودایی

هر لحظه به صد هزار عالم بپرید

اما یک دم فرو نیامد جایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۱۷

 

گفتی تو که مرگ چیست ای بینایی

مرگ آینهٔ فضیحت و رسوایی

یک ذره گر این حدیث برجانت تافت

با خویش ببردت که نبود آنجایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

گر روشنی جمال خودب نمائی

دلها ببری و دیدهها بربائی

چون بند وجود ما ز هم بگشائی

آنگاه ز زیر پرده بیرون آئی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۳

 

من با تو بدی نکردم ای بینایی

کاندوه تو میخورم بدین تنهایی

تونیز به اندوه خودم باز گذار

اندوه بر اندوه چه میافزایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۲۴

 

ای قاعدهٔ عشق تو جان افزایی

خاصیت حسن تو جهان آرایی

سلطان زمان شوم من سودایی

گر صبر دهی مرا درین تنهایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲۴

 

دوش از درِ دل درآمد آن بینایی

گفتا که چه میکنی درین تنهایی

گفتم که زعشق تو شدم سودایی

سودائی خویش را چه میفرمایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۷

 

دوش آمد و بنشست به صد زیبایی

برخاست ز زلفش این دلِ سودایی

میپیمودم زلفش و عقلم میگفت

سودای سیاه است چه میپیمایی

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

الهی من کیم اینجا، گدائی

میان دوستانت آشنائی

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

بهر کسوة که می‌خواهی برآئی

زهر نقشی که می‌خواهی نمائی

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

بدو گفتا شنیدم ماجرائی

که می‌گوید زنی زاهد دعائی

عطار
 
 
۱
۲
۳
۲۰
sunny dark_mode