گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

به عشقی کرده‌ام در بحر مأوا تا چه پیش آید

به دامن چون صدف پیچیده‌ام پا تا چه پیش آید

چو کف پامال طوفانم چو خس سیلی‌خور موجم

سراسر می‌روم در روی دریا تا چه پیش آید

در این گلزار در جایی به یاد سرو بالایی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بیرون خیالت از دل غافل نمی‌رود

ور می‌رود به سوی تو بی دل نمی‌رود

هرگز مرا هوای سر کویت ای نگار

از سر برون ز دوری منزل نمی‌رود

بحری است عشق او که ز باد مخالفش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

اسیران را زیانی از گرفتاری نمی‌باشد

خلاصی از دیار عشق بی خواری نمی‌باشد

چو از قید قفس فارغ شدم در دام افتادم

مصیبت‌دیده را یارای خودداری نمی‌باشد

به دور انداز از دوش این سر پرشور و فارغ شو

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

به هر نفس دلم از داغ یار لرزد و ریزد

چو برگ گل که ز باد بهار لرزد و ریزد

بیا که بی گل روی تو اشگم از سر مژگان

چو شبنمی است که از نوک خار لرزد و ریزد

به هم رسان ثمری زین چمن که شاهد دنیا

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

عزیزا چون به من دل مهربان کردی خوشت باشد

سرافرازم میان عاشقان کردی خوشت باشد

ز روی مهربانی از لب لعل شفابخشت

علاج درد جای ناتوان کردی خوشت باشد

در اول گرچه بودم دور از نزدیک گلزارت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

هر دم از شوق تو چشم اشکبارم گل کند

خار مژگان در کنار جویبارم گل کند

وقت آن شد کز هجوم ناقبولی‌های خویش

قطره‌های خون ز خجلت در کنارم گل کند

نخل عصیان در ضمیرم ریشه محکم کرده است

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

در حدیث لعلش آتش از زبانم می‌چکد

چون برم نام لبش شهد از لبانم می‌چکد

این‌قدر من آرزو دارم که گر بفشاری‌ام

اشک حسرت همچو مغز از استخوانم می‌چکد

حاصل کشت مرادم غیر داغ از ژاله نیست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد

نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد

به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم

که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد

نمی‌دانم دلم را خط به غارت برده یا خالش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

لبش بر گردن عاشق بسی حقّ نمک دارد

به تیغ غمزه‌اش گردد گرفتار آن که شک دارد

خیال چین زلفش بر میانم بسته زناری

که بر هر تار مویش رشگ تسبیح ملک دارد

به آسان کی توان زد بوسه بر خاک کف پایش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

نگاهم چون دچار عارض آن دل‌ربا گردد

حیا از هر دو جانب سدّ راه مدعا گردد

ز خود محروم و از خلق جهان بیگانه می‌ماند

کسی چون آشنای آن بت دیرآشنا گردد

ز زنگ کینه صیقل داده‌ام دل را و می‌دانم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

عاقبت کوی تو ما را مسکن دل می‌شود

هرکجا پا ماند از رفتار منزل می‌شود

عشق را می‌دار در خاطر که می‌افتد به دام

مرغ زیرک چون ز یاد لانه غافل می‌شود

آنچه می‌کارد اگر نیک است یا بد عاقبت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دلم شبی که به شکّر لبی خطاب ندارد

چو کودکی است که از بهر شیر خواب ندارد

شب وصال مکن منعم از دو دیده بی‌نم

عجب مدان گل تصویر اگر گلاب ندارد

به دل چو مهر رخت نیست داغ نقش نه بندد

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

گاه آبادم نماید گاه ویرانم کند

چرخ سرگردان نمی‌دانم چه با جانم کند

طعمه مور ضعیف‌ام عاقبت در زیر خاک

گر به روی تخت هم‌دوش سلیمانم کند

گاه بر صدرم نشاند گاه اندازد به خاک

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

سر در ره جانانه فدا شد چه به جا شد

از گردنم این دین ادا شد چه به جا شد

می‌خواست رقیبم که من از غصه بمیرم

دیدی که خودش زود فنا شد چه به جا شد

از دود دلم وسمه کشیده‌ است بر ابرو

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

عجب مدار گرم دل ز دیدگان بچکد

ز شوق تیغ تو خون گردد آن زمان بچکد

چو وصف نازکی عارضت کنم دائم

به لب نیامده حرف از سر زبان بچکد

حدیث لعل لبت گر کنم عجب نبود

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

نشستن با تو و بر خود نبالیدن ستم باشد

تو را دیدن دگر در پوست گنجیدن ستم باشد

توان تا سوخت چون پروانه پیش شمع رخسارت

چو بلبل از هجوم درد نالیدن ستم باشد

چو خوانا گشت خط عارضت متراش از تیغش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

آن سرو سیم‌اندام من چون از گلستان بگذرد

موج لطافت جو به جو از هر خیابان بگذرد

شب‌های هجر او دلم راضی نمی‌گردد اگر

یک قطره آب چشمم از بالای مژگان بگذرد

از کثرت کم‌طالعی ترسم نسیم کوی او

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

تا دست شانه در شکن زلف یار بود

روزم ز رشگ تیره چو شب‌های تار بود

گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل

پیوسته دست و دیده ما در نگار بود

وحشت تمام رفت ز یاد غزال‌ها

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ز وصلش دور بودم جان ز بس می‌رفت و می‌آمد

نگشتم محرم آنجا تا نفس می‌رفت و می‌آمد

هنوزم بیضه از خون بود کز ذوق گرفتاری

دلم صدبار نزدیک قفس می‌رفت و می‌آمد

صدای دوستی نشنیدم از این بی‌قراری‌ها

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

دلم تا کرد یاد از آن رخ جانانه روشن شد

به نور شمع چون شد آشنا پروانه روشن شد

خیال لعل ساقی آتشی افکنده در جانم

که می چون شعله آهم در این پیمانه روشن شد

حدیث عشق‌بازی بیش از این مخفی نمی‌ماند

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۸
sunny dark_mode