گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۰

 

چو سلطان فلک را بار بشکست

مه من ماه را بازار بشکست

ز شادُرْوان چو گل بیرون خرامید

ز حسرت در دل گل خار بشکست

شب تاریک شد چون روز روشن

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۱

 

من سر زلفش نمی دادم ز دست

لیکن از بویش شدم مدهوش و مست

رفت زلف او ز دستم این زمان

هست داغی بر دلم زین سان که هست

تا تو بر پا خاستی سروی چو تو

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۲

 

برادران و عزیزان! نگار من اینست

بت سیمن بر سیمین عذار من اینست

کسی که ناله زیرم شنید و گریه زار

نکرد رحم بر احوال زار من اینست

به نوبهار مکن دعوتم به لاله و گل

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۳

 

یا رب آن ماه است یا رخسار دوست

یا رب آن سرو است یا بالای اوست

بعد ازین جان من و سودای او

گر برآید بر من از عشقش نکوست

وه! که باد صبح جانم تازه کرد

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۴

 

بگذار تا بمیرم بر آستان دوست

باشد که یاد من برود بر زبان دوست

بر حال عاشقان نکند هیچ رحمتی

آه از دل ستمگر نامهربان دوست

خاک کفش به ملک دو عالم اگر دهند

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۵

 

نگویم در تو عیبی ای پسر هست

ولیکن بی وفایی این قدر هست

نه در هجر توام خواب و قرار است

نه در عشق تو از خویشم خبر هست

از آن ناوک که زد چشم تو بر من

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۶

 

کسی را در دو عالم حاصلی هست

که او را چون تو آرام دلی هست

عجب دارم که در اطراف عالم

بدین پاکیزگی آب و گلی هست

نپندارم که در فردوس اعلی

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۷

 

ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست

پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست

هر کسی را نرسد مستی میخانه عشق

ما و می خوردن از این میکده تا جامی هست

کعبه زنده دلان است خرابات مغان

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۸

 

از رخت ارغوان نموداری ست

وز رخم زعفران نموداری ست

نقش سودا که هست بر جانم

لب و خطّت از آن نموداری ست

از ستاره که ریخت مژگانم

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۳۹

 

سوخته ای بر درت شب همه شب می گریست

ای مه نامهربان هیچ نگفتی که کیست

شمع صفت تا مرا سوز تو در سینه است

مردنم افسردگی ست سوختنم زندگیست

پرده نی هر دمم حال دگرگون کند

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۰

 

در این ایّام کس غمخوار ما نیست

به جز غم کاو ز ما یک دم جدا نیست

سری دارم فدای وصل، لیکن

مرا با دستبرد هجر پا نیست

دلا! در آتش دوری همی ساز

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۱

 

چون تو گلی در همه گلزار نیست

چون تو شکر در همه بازار نیست

نامه به پایان شد و باقی سخن

قصّه ما در خور طومار نیست

هر که گرفتار تو شد جان سپُرد

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۲

 

به بالین غریبانت گذر نیست

ز حال مستمندانت خبر نیست

ز تو پروای هستی نیست ما را

تو را پروای ما گر هست وگر نیست

تویی منظور من در هر دو عالم

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۳

 

از تو تا مقصود چندان منزلی در پیش نیست

یک قدم بر هر دو عالم نه که گامی بیش نیست

معنی درویش اگر خواهی کمال نیستی است

هر که را هستی خود باقی ست او درویش نیست

تا تو ناکامی نبینی کی توانی یافت کام

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۴

 

جلوه حسن ترا محرم به جز آیینه نیست

سرّ سودای خیالت محرم هر سینه نیست

حُسن خود خواهی که بینی در دل ما کن نظر

اندرون پاکبازان کمتر از آیینه نیست

گفته ای امروز خواهم کرد کار تو تمام

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۵

 

عمری ست که بر منتظرانت نظری نیست

وز حال دل بی خبرانت خبری نیست

یا در تو اثر می نکند آه جگرسوز

یا ناله دلسوختگان را اثری نیست

نومید مگردان ز در خویش کسی را

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۶

 

درون خلوت ما جز من و تو هیچ کسی نیست

بیا و هم نفسی کن که عمر جز نفسی نیست

نه هر کسی بتواند قدم نهاد در آتش

که عشق بازی پروانه کار هر مگسی نیست

مرا ز قید تو روی خلاص نیست به ناکام

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۷

 

مونس ما ای صبا بجز تو کسی نیست

هم نفسی با تو بجویم نفسی نیست

دیده و دل را چو تازه آب و هوا نیست

بی هوسان را بدین هوا هوسی نیست

مرغ مقیّد ره گریز ندارد

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۸

 

«یعلم اللّه» که مرا از تو شکیبایی نیست

طاقت روز فراق و شب تنهایی نیست

دین و دنیا چه بود وصل تو خواهم که مرا

هیچ کامی دگر از دینی و دنیایی نیست

ناگهت در گذر خلق بگیرم روزی

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۴۹

 

دل از هوای تو دشوار بر توانم داشت

چگونه خاطر ازین کار بر توانم داشت

نه آنچنان ز شراب شبانه سرمستم

که راه کلبه خمّار بر توانم داشت

بدین صفت که مرا دیده در تو حیران است

[...]

جلال عضد
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۲۱
sunny dark_mode