گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

با من دلشده گر یار نسازد چه کنم؟

دل غمگین مرا گر ننوازد چه کنم؟

بر من آن است که با فرقت او می‌سازم

وصلش ار با من بیچاره نسازد چه کنم؟

جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

شاید که به درگاه تو عمری بنشینم

در آرزوی روی تو، وانگاه ببینم

دریاب که از عمر دمی بیش نمانده است

بشتاب، که اندر نفس باز پسینم

فریاد! که از هجر تو جانم به لب آمد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

شود میسر و گویی که در جهان بینم؟

که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟

به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟

به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟

اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

نیست کاری به آنم و اینم

صنع پروردگار می‌بینم

صبر از تو نکرد دل، والله

نیست پروای عقلم و دینم

سخنی، کز تو بشنود گوشم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

مرا جز عشق تو جانی نمی‌بینم نمی‌بینم

دلم را جز تو جانانی نمی‌بینم نمی‌بینم

ز خود صبری و آرامی نمی‌یابم نمی‌یابم

ز تو لطفی و احسانی نمی‌بینم نمی‌بینم

ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

بر در یار من سحر مست و خراب می‌روم

جام طرب کشیده‌ام، زآن به شتاب می‌روم

ساغری از می لبش دوش سؤال کرده‌ام

وقت سحر به کوی او بهر جواب می‌روم

از می ناب جزع او گرچه خراب گشته‌ام

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

من آن قلاش و رند بی‌نوایم

که در رندی مغان را پیشوایم

گدای درد نوش می پرستم

حریف پاکباز کم دغایم

ز بند زهد و قرابی برستم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم

لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم

ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم

سوز دل را مرهم از مژگان دیده ساختیم

بسکه ما خون جگر خوردیم از دست غمت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

ما دگرباره توبه بشکستیم

وز غم نام و ننگ وارستیم

خرقهٔ صوفیانه بدریدیم

کمر عاشقانه بر بستیم

در خرابات با می و معشوق

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

افسوس! که باز از در تو دور بماندیم

هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم

گشتیم دگر باره به کام دل دشمن

کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم

ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

گرچه ز جهان جوی نداریم

هم سر به جهان فرو نیاریم

زان جا که حساب همت ماست

عالم همه حبه‌ای شماریم

خود با دو جهان چکار ما را؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

ما، کانده تو نیاز داریم

دست از تو چگونه باز داریم؟

شادان به غم تو چون نباشیم؟

کز سوز غم تو ساز داریم

با سوز تو از چه رو نسازیم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

من که هر لحظه زار می‌گریم

از غم روزگار می‌گریم

دلبری بود در کنار مرا

کرد از من کنار، می‌گریم

از غم غمگسار می‌نالم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

گر ز شمعت چراغی افروزیم

خرمن خویش را بدان سوزیم

در غمت دود آن به عرش رسد

آتشی، کز درون برافروزیم

آفتاب جمال بر ما تاب

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

گرچه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم

جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟

گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم

نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم

مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

ناخورده شراب می‌خروشیم

بنگر چه کنیم؟ اگر بنوشیم

از بی‌خبری خبر نداریم

پس بیهده ما چه می‌خروشیم؟

تا چند پزیم دیگ سودا؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

ناخورده شراب می‌خروشیم

خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم

آنگاه شنو خروش مستان

این لحظه هنوز ما خموشیم

کو تابش می که پخته گردیم؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم

وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم

از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم

وز آب دیده سینهٔ تفسیده تر کنیم

در ماتم خودیم، بیا، زار بگرییم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

خیز، تا قصد کوی یار کنیم

گذری بر در نگار کنیم

روی در خاک کوی او مالیم

وز غمش ناله‌های زار کنیم

به زبانی، که بیدلان گویند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

تا کی از دست فراق تو ستم‌ها بینیم؟

هیچ باشد که تو را بار دگر وابینیم

دل دهیم، از سر زلف تو چو بویی یابیم

جان فشانیم، اگر آن رخ زیبا بینیم

روی خوب تو که هر دم دگران می‌بینند

[...]

عراقی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۳۵
sunny dark_mode