گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

روزیم هر روز دشنام از دهان تنگ توست

روز و شب همچون صراحی چشم من بر سنگ توست

از دکانت گر گذر سازم رسد پایم به سنگ

گر نشینم بر تماشای جمالت ننگ توست

پیکرم از دیدنت فواره آتش شود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

از نظر تا ابروی او رفت دینم رفته است

سجده محراب از یاد جبینم رفته است

پنجه ام شد سوده تا دامانش آوردم به چنگ

در سراغ دستم اکنون آستینم رفته است

بس که عالم گشته مالامال از ظلم و ستم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

شمعم و پیوسته در رگهای جانم آتش است

در دهانم موج آب و بر زبانم آتش است

ظالمان از بی کسی ویرانه ام را سوختند

جغدم از بی خان و مانی آشیانم آتش است

بلبلم اما مقام دلنشینم گلخن است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

رفتی و از رفتنت مرهم ز داغم رفته است

رنگ و بو چون شبنم از گلهای باغم رفته است

غنچه ام چشم از تماشای چمن پوشیده ام

بی رخت سیر گلستان از دماغم رفته است

آن که می گویند او را در بیابان گرد باد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

آمد بهار و سیر گلستان غنیمت است

بزم وصال غنچه خندان غنیمت است

یا قامت خمیده روم سوی بوستان

نظاره بنفشه و ریحان غنیمت است

ای باغبان ز باغ به بیرون چه می روی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دلبر سوداگر من عزم کابل کرد و رفت

روزگارم را سیه چون زلف و کاکل کرد و رفت

چون نسیم صبح آمد بر سرم روز وداع

مو به مویم را پریشان همچو سنبل کرد و رفت

از وصالش خانه من بود باغ دلگشا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

فتنه جویی دوش تاراج دل و جان کرد و رفت

خانه ام را آمد و چون سیل ویران کرد و رفت

همچو گل اوراق اجزایم به هم پیوسته بود

چون دم صبح خزان آمد پریشان کرد و رفت

کلبه ام را داد بر باد فنا چون گردباد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دل در برم چو کعبه مقام محمد است

پر سینه چون مدینه ز نام محمد است

جبرئیل روز و شب سر راهش گرفته است

ایستاده مستعد به سلام محمد است

در ذکر خیر گنبد افلاک برصد است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

سرگشته آسمان به هوای محمد است

خورشید پاسبان سرای محمد است

بر هر زمین که پنجه دواینده شاخ گل

نقش کف مبارک پای محمد است

رضوان اگر چه بر در جنت نشسته است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

دل در برم چو کعبه دیار محمد است

همچون مدینه سینه حصار محمد است

آن نکهتی که تازه دماغ بهشت ازوست

بوی گل همیشه بهار محمد است

ایجاد آسمان و زمین با طفیل اوست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

والشمس والضحی گل روی محمد است

واللیل تار سنبل موی محمد است

خورشید می کند قدح ماه پر ز شیر

از بس که در سراغ سبوی محمد است

در باغ شبنمی که به رخساره گل است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

آنکه می گرید به حالم چشم خونین من است

وانکه بردارد سرم از خاک بالین من است

قامتش را کی ز آغوش نظر بیرون کنم

چون پری در شیشه پنهان جان شیرین من است

می کند تسلیم بر شاخ گلم از راه دور

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بیا به کلبه ام ای ماهرو صفا اینجاست

نشین به دیده ام ای نور چشم جا اینجاست

زیارت دل ما ساز و سیر جنت کن

کلید قفل در باغ دلگشا اینجاست

ز داغ توست مرا سینه روضه شهدا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

تا هوایت بر سر باد صبا افتاده است

برگ گل در کوچها چون نقش پا افتاده است

تا نگارین پنجه را کردی ز خون آفتاب

ماهرویان را حنا از دست و پا افتاده است

زرد رویی می کشم هر روز از دون همتان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دل به دام کاکل آن دلربا افتاده است

این فسونگر در دهان اژدها افتاده است

نیست ممکن از سر کوی تو جای رفتنم

بنده ها از کنده زانو به پا افتاده است

غنچه دل وا شود از صحبت روشندلان

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

در باغ اثر ز ناله بلبل نمانده است

امروز در بساط چمن گل نمانده است

از دست هیچ کس گرهی وا نمی شود

ربطی میان شانه و کاکل نمانده است

مانند سبزه سرو لب جو کند سراغ

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

جود و سخا به مردم عالم نمانده است

نام و نشان ز منزل حاتم نمانده است

یکسان کند به باغ تماشای خار و گل

امروز امتیاز به شبنم نمانده است

از دل می صبوح کدورت نمی برد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

بهر خصم از خسروان امداد می باید گرفت

انتقام کوه از فرهاد می باید گرفت

روی بر زلف دل آویز تو می باید نهاد

حلقه زنجیر عدل و داد می باید گرفت

می کند تعظیم پیش ساغر و می می دهد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

آن شوخ اگر نمایدش از دور پشت دست

در پیش او نهد به زمین حور پشت دست

خوردم هزار نیش و نشد نوش حاصلم

تا کی نهم به خانه زنبور پشت دست

بر سایلان کریم حقارت نمی کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

از رفیق رهنما طبع گدا آسوده است

بر کف دست طمع کینان عصا آسوده است

خاکساران را بود بی اعتباری اعتبار

از شکست خویش رنگ بوریا آسوده است

گرمی دوزخ چه خواهد کرد با آتش نفس

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۴
sunny dark_mode