گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

آفتاب از نفس صبح قیامت اثری است

آتش از گرمی روزش خبر معتبری است

زلف، مخصوص رخ موی میانان باشد

سنبلی هست درآویخته هر جا کمری است

همچو الماس دم تیشهٔ او کارگر است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

گرچه زلفت به میان بسته به یک زنجیری است

در میان من و دیدار تو یک شبگیری است

این نه شمس است که هر روز تکاپو دارد

بلکه بگریخته از دست فنا نخجیری است

نقش دیبا نه پی زیب قبا بافته اند

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

گردون، گلیم کهنهٔ غمخانهٔ کسی است

خورشید جام روزن کاشانهٔ کسی است

آن نشئه ای که هر دو جهان را حیات از اوست

ته جرعه ای ز شیشه و پیمانهٔ کسی است

زشتی گر آیدت به نظر طعنه اش مزن

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

چاک پیراهن یار و نظر پاک، یکی است

گوشهٔ دامن پاک و دل غمناک یکی است

بعد مردن نکشم منت آرایش قبر

چون برد خواب گران تخت زر و خاک یکی است

مطلب از سیر چمن روی تو باشد ما را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

کرم عام تو با محرم و بیگانه یکی است

همچو خورشید که در کعبه و بتخانه یکی است

رنجش عاشق و معشوق به هم ساختگی است

در حقیقت سخن شمع به پروانه یکی است

باده طفلی است که با پیر و جوان می بازد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

فلک بر سر بی سران پرچمی است

زمین زیر پا نعل مستحکمی است

به غفلت خبر دار دم نگذرد

نگهدار دم را که عالم دمی است

چسان سر به شادی برآریم ما؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

تنها نه خال عارض آن ماه، دیدنی است

این دانه را به چشم از آن روی، چیدنی است

اندیشه مند کام مکن عقل خویش را

ز این شیر خام طفل خرد را بریدنی است

بر غیر او چرا نکشی خط نیستی؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

امروز که نوبهار معنی است

دل بلبل گلعذار معنی است

معنی ز دو عالم است بیرون

خوشحال کسی که یار معنی است

در عالم غیب، ‌باز فکرم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

همین نه شیوهٔ خوبان طریق خودرایی است

که گاه خشم و گهی رحم و گه خودآرایی است

گهی رود به حبش گه به چین کند مسکن

ز خال عارض او چشم عقل سودایی است

طریق معرفت دوست زهد و تقوی نیست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

نگشت کار ز بخت سیاهتاب، درست

چو زلف شد همه کارم به پیچ و تاب درست

زگریه مردم چشم مرا زیانی نیست

ز دست موج نشد خانهٔ حباب درست

چرا به سلسلهٔ زلف خود ننازد او

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست

هر دو عالم را فصاحت بستهٔ دشنام اوست

آفتاب از پرتو عکسش نشانی می دهد

ساغر سرشار معنی، جرعه سنج جام اوست

خویش را همرنگ زلفش گفت و عنبر شد خجل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

باخبر باش که از حال خبرداری هست

خواب منع است در آن خانه که بیداری هست

سخن دوست به بیگانه نباید گفتن

می ننوشیم در آن بزم که هشیاری هست

گرچه گل ناز به همراهی بلبل دارد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

تا با تو از آن گوشهٔ ابرو نظری هست

سوز جگر و چشم تر و دردسری هست

تا سر ننهی بی سر و سامان ننشینی

چون کشتی طوفان زده هر دم خطری هست

تا هست در این جسم، ز جان صورت خالی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

جستجوی جان جانان کن که جان پیداست کیست

میزبان را شو شناسا میهمان پیداست کیست

چون شنیدم رمز «الرحمن علی العرش استوا»

بر سریر آسمان بنشسته آن پیداست کیست

جز درون دیده، خوبان راه نتوانند کرد

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

می از انگور شد میخانه از کیست؟

بت از کافر بود بتخانه از کیست؟

روی از جا به هر آواز پایی

اگر دانی که این افسانه از کیست

ز مجنون کی گریزد طفل وحشی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

شایستهٔ درگاه تو هر بی سر و پا نیست

درگاه تو جایی است که گنجایش جا نیست

آتش که درون کار کند شعله ندارد

آن را که دلش سوخته انگشت نما نیست

تا یک نظر از رهگذر دیده درآید

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ترسم ز دیده ای که در او هیچ خواب نیست

از چشم زخم دام چه دل ها کباب نیست

بی فکر نیست صوفی پشمینه پوش ما

آیینه در لباس نمد بی حساب نیست

کی می رسد خیال به دامان وصل او

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

یار ما خوب است اما خوب نیست

با رقیبان خوب، با ما خوب نیست

ما کجا و مجلس واعظ کجا

صحبت خرسنگ و مینا خوب نیست

اندرین بازیگه طفلان راه

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

در خراباتی که راه هستی و پندار نیست

بر لب ما جام می کمتر ز استغفار نیست

لازم حسن فراوان است زلف تابدار

گنج بیرون از [حسابی] چون بود بی مار نیست

پیچ و تاب زلف باشد بر سر دیوانگان

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

مقصد از گردیدن شیب و فرازم سیر نیست

کافرام اما مراد و مقصد من دیر نیست

کشتن خود را روا دارم که در کوی حبیب

غیر من دیگر در این دارالصفا کس غیر نیست

ضد هر شی باعث عرفان آن شی می شود

[...]

سعیدا
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۳۹
sunny dark_mode