گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است

از دست اختیار، ‌عنانم گرفته است

من تیغ نیستم که به چرخم فتاده کار

پس از چه رو فلک به فسانم گرفته است؟

شد گرد راه توسن دل، بیستون دل

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

کسی که چشم تو را شوخ و دلربا گفته است

خداش خیر دهد هر دو را بجا گفته است

غبار خاطر آیینه شد دمیدن خط

به سنگ کار کند حرف حق خدا گفته است

فلک سجود و ملایک درود عیسی عشق

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

عمری است سرو تا به وفا ایستاده است

در یاد قامت تو به پا ایستاده است

شمع است در محبت جانان که شعله را

بر سر گرفته است بجا ایستاده است

اعراف بود جای خوشی دلنشین چه سود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

در پی آن زلف ای دل چون تو بس افتاده است

این عنان بگسسته کی در دست کس افتاده است؟

کی تمنا می برآید از دهان تنگ او؟

آرزو مرغی است در دام هوس افتاده است

شورش دل باعث حبس نفس گردیده است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

ز بس به راه تو دل بر سر دل افتاده است

گذشتن از سر کوی تو مشکل افتاده است

به یک کرشمه رساند به پیشگاه امید

چه شد که مرکب توفیق در گل افتاده است؟

به یک دو ساغر می هر که آمد از جا رفت

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

چشم او در بردن دل بی گناه افتاده است

دلربایی شیوهٔ چشم سیاه افتاده است

با گلت مانند سازد یا به خورشید و قمر

در میان این سه، دل در اشتباه افتاده است

می شود نیلوفر آن رخساره گاهی از نسیم

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

غم دماغم را پریشان کرده است

ناله جسمم را نیستان کرده است

هر گدایی را که چون از خود گذشت

فقر را نازم که سلطان کرده است

هر که آسان دید دور چرخ را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

غافل از دین شیوهٔ خود رسم و آیین کرده است

رسم و آیین رخنه ها در خانهٔ دین کرده است

شهسوار عشق در هنگامهٔ جان باختن

عیش بی اندیشه را در خانهٔ زین کرده است

از شفق هر شب مس افلاک ظاهر می شود

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

نگاه شوخ [و] دل ساده روبه‌رو شده است

ترا کباب و مرا باده آرزو شده است

خبر نشد سر مویی ز صبح روز فنا

اگرچه ظاهر من چون جهان دو مو شده است

نه عاقلی است دلا کام جستن از آن لب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

هوشیار ای دل که او مست می ناب آمده است

در کنارش گیر زودی وقت دریاب آمده است

هر جواهر کان نمی خواهی تو را آید به دست

گوهر مقصود در این بحر نایاب آمده است

بر صفا روی او منکر چسان گردد کسی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

آسمانم تکیه گاه من بدن گردیده است

داغ ها بر تن چو گردون پیرهن گردیده است

سیل اشکم برده از بس پاره های دل مرا

هر سر خاری در این وادی وطن گردیده است

دل به ذوق نوش آن لب های میگون عمرهاست

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

عندلیب روح را تن آشیان گردیده است

یوسفی را چاه زندان خانمان گردیده است

عمرها شد جان به گرد کوی او دارد طواف

تن به عزم دیدن آن رو روان گردیده است

گر سرم گردد به گرد دل عجایب نیست این

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

در محیط دین ز بس کشتی تبه گردیده است

کعبه را زان جامه در ماتم سیه گردیده است

بسکه در عین گنه از دیده اشکم رفته است

چشم من سرچشمهٔ بحر گنه گردیده است

یک سر مو نیست خالی زلف از جان و دلی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

هر گوهر سخن که به ساحل رسیده است

از چشمه سار آبلهٔ دل رسیده است

آن کاو به یاد کوی تو از خود بریده است

ناکرده قطع راه، به منزل رسیده است

از شوق روی یار ز راه نیاز و عجز

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است

وقت شکست آینهٔ دل رسیده است

آب ستادهٔ آینهٔ زنگ بسته است

بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

ما را به عیب لاغری از صیدگه مران

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

عالم ز دستگاه کمالش نمونه ای است

عقبی ز گفتگوی وصالش نمونه ای است

ماه از صفای چهرهٔ او فیض دیده است

خورشید از شعاع جمالش نمونه ای است

از دوست حرف و صوت کجا کس شنیده است؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

جنت ز سر کوی تو یک صحن خرابی است

دوزخ ز غم عشق تو یک سینه کبابی است

آن کس که گلو را به دم تیغ تو تر کرد

او را به نظر چشمهٔ حیوان دم آبی است

در چشم خرد، کوه تن و بی سر و پایی است

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دلم به تیر ملامت نشانهٔ عجبی است

تنم برای حوادث بهانهٔ عجبی است

خبر ز آمدن او به گوش می آید

مگر رسید قیامت، نشانهٔ عجبی است

اگر رسم به وصال تو، عمر هجران را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

گریه در بزم یار، بی ادبی است

خنده هم ز این قرار، بی ادبی است

اتحادم به امر مطلوب است

ورنه بوس و کنار بی ادبی است

ستم و جور درد عشقش را

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

گل مست و بلبلان شاد امروز روز خوبی است

ساقی بشارتت باد امروز روز خوبی است

زنجیرهای فولاد گشت آب از دم گل

سرو سهی شد آزاد امروز روز خوبی است

خوبان به جان عشاق کردند داد و بیداد

[...]

سعیدا
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۳۹
sunny dark_mode