گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

ای مانده زمان بنده اندر یادت

دادست ملک ز آفرینش دادت

تو عید منی به عید بینم شادت

ای عید رهی عید مبارک بادت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

ای کرده فلک به خون من نامزدت

دیدار نکو داده و برده خردت

ز اقبال قبول تو و ز ادبار ردت

من خود رستم وای تو و خوی بدت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

صدبار به بوسه آزمودم پارت

بس بوسه دریغ یافتم هر بارت

گفتم که کنون کشید خواهم بارت

با این همه هم به کار ناید کارت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

ای خواجه محمد ای محامد سیرت

ای در خور تاج هر دو هم نام و سرت

پیدا به شما دو تن سه اصل فطرت

ز آن روی سخا از تو و علم از پدرت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

زین پس هر چون که داردم دوست رواست

گفتار بیفتاد و خصومت برخاست

آزادی و عشق چون همی باید راست

بنده شدم و نهادم از یک سو خواست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

خورشید به زیر دام معشوقهٔ ماست

مه با همه حسن نام معشوقهٔ ماست

امروز جهان به کام معشوقهٔ ماست

عالم همه بانگ و نام معشوقهٔ ماست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

بیرون جهان همه درون دل ماست

این هر دو سرا، یگان یگان منزل ماست

زحمت همه در نهاد آب و گل ماست

پیش از دل و گل چه بود آن منزل ماست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷

 

روز از طلبت پردهٔ بیکاری ماست

شبها ز غمت حجرهٔ بیداری ماست

هجران تو پیرایهٔ غمخواری ماست

سودای تو سرمایهٔ هشیاری ماست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸

 

هر باطل را که رهگذر بر گل ماست

تو پنداری که منزلش در دل ماست

آنجا که نهاد قبلهٔ مقبل ماست

درد ازل و عشق ابد حاصل ماست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹

 

هجرت به دلم چو آتشی در پیوست

آب چشمم قوت او را بشکست

چون خواستم از یاد غمت گشتن مست

بگرفت مرا خاک سر کوی تو دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰

 

دستی که حمایل تو بودی پیوست

پایی که مرا نزد تو آوردی مست

زان دست به جز بند ندارم بر پای

زان پای به جز باد ندارم در دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

تا زلف بتم به بند زنجیر منست

سرگشته همی روم نه هشیار و نه مست

گویم بگرم زلف ترا هر چون هست

نه طاقت دل یابم و نه قوت دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

خواهم که به اندیشه و یارای درست

خود را به در اندازم ازین واقعه چست

کز مذهب این قوم ملالم بگرفت

هر یک زده دست عجز در شاخی سست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

گفتم پس از آنهمه طلبهای درست

پاداش همان یکشبه وصل آمد چست

برگشت به خنده گفت ای عاشق سست

زان یکشبه را هنوز باقی بر تست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

مستست بتا چشم تو و تیر به دست

بس کس که به تیر چشم مست تو بخست

گر پوشد عارضت زره عذرش هست

از تیر بترسد همه کس خاصه ز مست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

ای مه تویی از چهار گوهر شده هست

زینست که در چهار جایی پیوست

در چشم آبی و آتشی اندر دل

بر سر خاکی و بادی اندر کف دست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

چون من به خودی نیامدم روز نخست

گر غم خورم از بهر شدن ناید چست

هر چند رهی اسیر در قبضهٔ توست

زین آمد و شد رضای تو باید جست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

ای چون گل و مل در به در و دست به دست

هر جا ز تو خرمی و هر کس ز تو مست

آنرا که شبی با تو بود خاست و نشست

جز خار و خمار از تو چه برداند بست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

ای نیست شده ذات تو در پردهٔ هست

ای صومعه ویران کن و زنار پرست

مردانه کنون چو عاشقان می در دست

گرد در کفر گرد و گرد سر مست

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

لشکرگه عشق عارض خرم تست

زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست

آسایش صدهزار جان یک دم تست

ای شادی آن دل که در آن دل غم تست

سنایی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۹۱
sunny dark_mode