گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷

 

هنوزم در دل از غم ریشه ای هست

از آن میخانه ها ته شیشه ای هست

چنان با سخت جانی خو گرفتم

که نشناسم دلی یا تیشه ای هست

به مژگان تو گیرایی ببالد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۷

 

چرخ به تسلیم پیشه دست ندارد

خاک ز افتادگی شکست ندارد

یاد مکافات خاطرش بخراشد

هر که ترحم به زیر دست ندارد

گشته ز منت خراب و باده شمارد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۳

 

آتش از آن گرمی نگاه گرفتم

تا عرق فتنه ای ز آه گرفتم

سوخت سراپای ما ز آتش پنهان

بسکه چو مژگان به گریه راه گرفتم

رنگ تپیدن نداشت خون شهیدان

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode