گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست

عاشق آنست که محروم بود از در دوست

گر فلک هر دو جهان در نظرم عرض کند

در دلم نقش نبندد بجز از پیکر دوست

برو ایخواجه مگو از سر یوسف بگذر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

دلا، خار ستم از پا برون خواهد شدن وقت است

غمی کز دل نشد هرگز کنون خواهد شدن وقت است

خزان غم ورق گرداند و بوی نوبهار آمد

رخ زردم ز شادی لاله گون خواهد شدن وقت است

گذشت آن خشکسان غم مریز ای دیده سیل خون

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست

فریادم از آنست که فریاد رسی نیست

از خانقه ایشیخ در کس نگشایند

معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست

ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

با من از مشکین غزالان گرنه بوی آشناست

آهویان را با من مجنون صفت انس از کجاست

نیست جای هر کسی در حلقه زنجیر عشق

هر کجا آزاده یی می بینم اینجا مبتلاست

من طبیب عاشقانم نیک میدانم علاج

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

تا نشد چون نافه خون، دل بوی دلجویی نیافت

جز جگر خونی ازین وادی کسی بویی نیافت

هر سیه مستی که گفت اوصاف گل در روی تو

پیش رویت جز بعذر بیخودی بویی نیافت

گرچه سیب آن ز نخ گوید سخن با آدمی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

چشم همه را بر گل روی تو نگاه است

انصاف بده دیده مارا چه گناه است

طوبی چکنم من که خرابم ز قد تو

سرو تو مگر کمتر از آن شاخ گیاه است

مگذر ز وداع من بیمار که امروز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

گل نو آمد و ما را غم دیرینه گرفت

مرغ جان را نفس اندر قفس سینه گرفت

آن حریفی که شبش بودمی از خون دلم

بازش امروز هوای می دوشینه گرفت

چند جان همه را آن مه نو خط سوزد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

صبر تلخ است و دوای من خونین جگر است

داروی درد من از درد جگر سوزتر است

چون ننالم که رقیبش بجفا می کشدم

وین که او آگه ازین نیست جفای دگرست

منم آن دلشده پروانه که جا بر سر شمع

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

کار از دهان او همه دم بر مراد نیست

بر هیچ اعتبار و بهیچ اعتماد نیست

بازآ که غنچه وار دل تنگ بسته است

غیر از نسیم وصل تو هیچش گشاد نیست

جان حزین من که کسی یاد او نکرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است

لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است

غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم

کاندرین ره هر سر مویی مرا یک رهزن است

ایکه پنداری چو فانوس آتشم در پیرهن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

ای سبز تلخ این نگه جان گداز چیست

مردم ز زهر چشم تو این خشم و ناز چیست

آنی که با تو هست جز از من کسی نیافت

محمود واقف است که حسن ایاز چیست

از عشوه تو غیر گمان وفا که برد؟

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

سراپا شمع از آن نورست کز آلودگی دور است

اگر سوزد چنین پروانه هم نور علی نور است

بیمن دامن پاک تو صافی دل بود عاشق

که در آیینه ناظر صفا از عکس منظور است

نباید ذوق گفتارت بت چین باتو زان لافد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

خوش نیست بی تو ساقی گر بزم خلد باقی است

از صحبت دو عالم مقصود روی ساقی است

خاکم بباد دادی دامن فشاندی اما

تا دامن قیامت گرد ملال باقی است

صحبت خوش است با تو گر اتفاق افتد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

نقد گنج کعبه جایش جز دل ویرانه نیست

حلقه بر در گو مزن زاهد که کس در خانه نیست

در حریم کعبه و بتخانه عاشق محرم است

هرکه با عاشق آشنا شد هیچ جا بیگانه نیست

سربسر احوال ما چون کوهکن جان کندن است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

هزار شکر که مارا سر شکایت نیست

وگرنه قصه جور تو را نهایت نیست

کنون که خرمن خوبی شدی زهی صافی

که یک جوت بمن خوشه چین عنایت نیست

اگر حکایت حسنم کنم مرنج از من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

هرکه برخاست ز سودای تو بر جا ننشست

تا نیفکند بپای تو سر از پا ننشست

عرصه کوی تو صحرای قیامت باشد

زانکه هرگز ز سر کوی تو غوغا ننشست

گرچه عمری بنشستم بسر راه امید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

غیر سوز و گریه کار عاشق درمانده چیست

ای گل رعنا ترا بر گریه ما خنده چیست

باغبان گل زد در گلزار را در عهد او

گر گل از رویت خجل شد باغبان شرمنده چیست

کشتن تخم محبت بنده را کار دل است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

صدهزاران چشم اگر بر روی یوسف ناظر است

از خریداران به یک دیدن محبت ظاهر است

گر کنی زینگونه در کار محبان زهر چشم

چشم تا بر هم زنی کار حریفان آخر است

نقش ابروی ترا تا قبله دل ساختم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

پیش سرمستان عشقت گلشن و گلخن یکیست

دار منصور و درخت وادی ایمن یکیست

حسن او در دل زجام دیده صد عکس افکند

در درون خانه صد خورشید و در روزن یکیست

خوبرویان همچو پروین اند و او ماه تمام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

جان من مسکین که گرفتار غم اوست

موقوف بیک گوشه چشم کرم اوست

ما مست جفاییم و نخواهیم زساقی

هر جرعه که بی چاشنی زهر غم اوست

عمری است که در مدرسه از فکر دهانش

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۵۰
sunny dark_mode